دیروز یکی از خانم های همسایه که دو تا کوچولوی شیطون هم داره واسه مولودی امروز که به مناسبت نیمه ی شعبان تو خونه شون برگزار میشه من و مامی جونم رو دعوت کرد و گفتش که حتما باید بیاین و مامی هم گفت که اتفاقا اولین مولودی هست که با آتریسا جون دعوت شدم پس حتما میام و وقتی امروز ظهر من خوابم برد مامی با کلی ذوق و شوق اومد و واسه اولین بار ناخن های پای من و لاک صورتی زد و به بابایی نشون داد و مثل همیشه کلی فدام شدن و بعدش هم کلی عکس گرفت و الان هم منتظر بیدار شدن منه تا با هم به مولودی بریم (آخه ساعت 6 مراسم شروع میشه) و خوش بگذره
همین الان بیدار شدم
همین الان از مولودی برگشتیم، خیلی خوش گذشت جای همه ی شما دوست جونام و نی نی ها و مامانی هاشون و خیلی خالی بود؛ واسه همه دعا کردیم
الان هم اومدیم خونه تا بعد با مامی بریم پیش بابایی ولی من شیطونیم گل کرده بود؛ می خواستم با عروسک هام، تاب بازی کنم و مامی هم فوری از شیطونی من عکس گرفت