وقتی خیلی کوچولو بودم یکی از شعرهایی که بابایی جونم همیشه واسم می خوند چشم چشم دو ابرو بود و مامی جونم هم وقتی بابایی می خوند فوری چشمهای من یا خودش رو اشاره می کرد و جدیدا هم به چشمهای عروسکم اشاره میکنه و دیروز واسه اولین بار وقتی مامی جونم از من پرسید که آتریسا جون چشمهات کو مامانی؟؟؟ من اول به چشمهای عروسکم اشاره کردم و بعدش هم چشمهای خودم رو به مامی جون جونم نشون دادم و مامی هم فوری بابایی رو صدا زد و واسه بابایی جونم گفت که من چشمهام رو میشناسم و نشون میدم و بابایی هم دوباره خواست که چشمهام رو بهش نشون بدم و باز کلی فدام شدن و کلی هم من رو لوس کردن گوش رو هم نشون میدم ولی چشم و بهتر نشون میدم حتی امروز دست و پا شکسته چشم هم میگفتم................
وقتی که می خواستم به مامی چشمهای خودم یا عروسکم رو نشون بدم میگفتم تشم... تشم...
چند تا از حرف های جدیدم اینه که میگم
ئ تاب ( یعنی کتاب ).................
تفش ( یعنی کفش )..................
جوراب رو هم دست و پا شکسته میگم .................
هر وقت چند تا پرنده توی تلویزیون یا توی کتاب میبینم فوری میگم تو تو.................
آخه بابایی جونم میگه
امروز وقتی که مامی جونم داشت واسه مامان جونم از کارهای جدیدم میگفت یهویی یادش اومد و گفتش که مامانی جدیدا وقتی می خوام نماز بخونم جیگر طلایی میاد و دستهاش رو می بره سمت گوشش و میگه الله، و چادر من و هم میکشه تا بذاره روی سرش یا هر وقت مهر رو میبینه فوری حالت سجده رو به خودش میگیره مامان جونم هم گفت که الهی من فداش شم خودم یه چادر نماز خوشگل واسش می دوزم مرســــی مامان جون، دلم خیلی خیلی واسه شما و بابا جـــونم تنگ شده، کاشکی میشد بیاین اینجا تا هم و از نزدیک ببینیم؛ دوستون دارم ، خیلی زیاد؛ می بوسمتون یه عالمه
واااااااااااااااااااااااای داشت یادم می رفت بگم که چند روزی هست که توی تختم می خوابم، تخت خودم؛ آخه مامی جونم کم کم می خواد واسه مستقل شدنم من رو آماده کنه و موقعی که من و از شیر گرفت این آمادگی رو داشته باشم که تنها تنها بتونم توی اتاق خودم بخوابم
وقتی می خوابم مامی جونم میگه همش می چرخی واسه همین دور برم رو باید ایمن کنه که یه وقت به جایی برخورد نکنم خب