دیشب وقتی مامی جون جونم می خواست شام بده بخورم من هوس کردم که ماست بخورم و به مامی گفتم که بشقاب غذا رو برداره وگرنه می ریزمش و فقط ماست واسم بذاره تا خودم بخورم و منم همه ی ماست ها رو این مدلی که خودم کشفش کردم خوردم و مامی جونم هم باز کلی عکس و فیلم از من گرفت؛ تا اینکه یهویی بابایی جونم از حمام در اومد و وقتی دید من چه مدلی ماست می خورم کلی خندید و منم کلی خودم رو واسش لوس کردم و مامی جونم هم همه ی صحنه های لوس کردن من رو شکار کرد
چند تا کار جدید که یاد گرفتم:
زبون نشون دادن رو یاد گرفتم پریروز وقتی مامی جونم پرسید که زبونت کو مامانی ؟؟؟
من یهویی زبونم رو در آورم و یه صدا هم از خودم درآوردم و نشونش دادم واااااای که چقدر مامی جونم ذوق کرد و فوری با بابایی جونم تماس گرفت و واسش تعریف کرد............................
از دیروز هم یه کار جدید دیگه یاد گرفتم که مامانی و بابایی کلی فدام شدن واسه این کارم.......
وقتی مامی یا بابایی از من می پرسن که جیگر مامان کیه فوری با یه دستم میزنم روی سینه ام و میگم من ... من ...
عکس های ماست خوردنم وقتی واسه بابایی خودم و لوس میکنم
واسه ی این خنده م مامی کلی فدام شد
آخه من این مدلی دوست دارم؛ ماست بخورم
واااااااااااااای باز مامی جـــــــونم من و شکار کرد
واسه این سه تا عکسم باز مامی خودش و هلاک کرد