چند روزی میشه که مامانی به بابایی میگفتش که کم کم آتریسا جون و باید بذاریم تو تختش بخوابه تا عادت کنه و بعدها بتونه تو اتاق خودش تنهایی بخوابه، بابایی دیروز تختم و در آورد و من از دیشب واسه اولین بار توی این تخت خوابیدم دیشب وقتی خوابیده بودم چند بار که چشمام رو وا کردم متوجه شدم که امشب جای خوابم عوض شده ولی از تختم خوشم اومده بود واسه اینکه وقتی یکهویی بیدار می شدم و غلت می زدم مثل ننو تکون می خورد و من باز می خوابیدم
مرسی بابایی مرسی مامانی