loading...
♥ آتریسا جون مامان و بابا ♥
آتریسا جون بازدید : 428 دوشنبه 21 مهر 1393 نظرات (25)

هفت سال پیش مثل امروز ( 1386/7/21 ) بود که مامی و بابایی جون جونم واسه همیشه به هم بله گفتن و به عقد هم دراومدن؛ چند وقتی بود که مامی جـــــــــــــــونم همش از بابایی می پرسید که تو مهر چه تاریخ مهمی وجود داره؟؟؟ بابایی هم که بعضی وقتها مامی رو اذیت میکرد و میگفت که نمی دونم یا اینکه مراسم هایی جز سالگرد عقد رو یادآوری میکرد؛ خلاصه مامی همش منتطر رسیدن امروز بود تا کلی باهم خوش بگذرونیم و خاطره ای به یادموندنی بشهتا اینکه پریروز بابایی جونم حول و حوش ساعت 11 صبح بود که اومد خونه و مامی کلی نگران شد که چی شده، آره یه اتفاق بد واسه بابایی افتاده بود؛ آخه سر کار یه حرکت بد انجام داده بود و عضلات پشت گردن تا کتفش گرفته بود و همش درد میکشید حتی آمپول هم زده بود ولی بی فایده بود و اصلا خوب نشده بود؛ تا اینکه غروب به دایی امیرحسین جونم زنگیدیم و یه سری دارو به بابایی داد که باید می خورد و گفتش که یه ماساژ کوچولو هم داده بشه بد نیست؛ چند دقیقه ای بود که اومده بودیم خونه که یهویی بابایی جونم به مامی گفتش که آتریسایی حالش خوب نیست انگار؛ خیلی بی حاله؛ دستش و به پیشونیم زد و به مامی گفت که واااااای انگار تب داره؛مامی تب سنج آورد آره دمای بدنم به 38/5 رسیده بود و مامی فوری یه شیاف استامینوفن واسم گذاشت و اینقدر بی حال بودم که روی پاهای مامی خوابم برد؛ تا اینکه ساعت 1/35 دقیقه بامداد بود که با نق نق کردنم مامی رو بیدار کردم و وقتی مامی بغلم کرد کلی ترسید و اومد به بابایی جونم که اون هم به خاطر درد پشتش بیدار بود و نتونسته بود بخوابه گفت که آتریسایی مثل تنور داغه؛ دمای بدنم رو گرفتن به 39 درجه رسیده بود؛ بابایی گلم با اون حالش کلی تن شویه ام کرد و خلاصه تا صبح بالا سرم بودن که یه وقت تبم خیلی بالا نره؛ تا اینکه صبح شد بابایی جونم هم که اصلا نخوابیده بود نتونست به سر کار بره و خونه موند وقتی مامان جونم تماس گرفت و متوجه شد بابایی خونه ست کلی نگران شد و تا صدای من رو نشنید آروم نشد، تمام دیروز تب داشتم ولی دمای بدنم یه کوچولو پایین تر بود ( بین 38 تا 38/5 ) دیشب هم آخرین بار که مامی دمای بدنم رو گرفت 37/8 بود؛ تب برم رو خورم و خوابیدم؛ توی خواب هم کلی نق زدم، تا اینکه امروز صبح شد و تبم قطع شد و دمای بدنم به زیر 37 رسید؛ دایی امیرحسین جــــــــــــونم همیشه میگه تا 48 ساعت فقط باید تب بر بدی که اگه خدا خواست تب نی نی قطع شد ویروسی بده و از بدنش خارج شده، واسه همین هیچ وقت توصیه نمیکنه که فوری داروهایی مثل سفکسیم و آموکسی سیلین و... مصرف بشه یعنی میگه تا 48 ساعت نباید آنتی بیوتیک داده بشه البته تو موردهایی که حواس نی نی  سر جاش هست و حتی دوست داره بازی هم بکنه مثل دیروز من که با وجود بی حالی و تب، باز هم چون بابایی جون جونم خونه بود کلی بازی هم کردم...

امروز عید غدیر هم هست و از همین جا به همه ی خاله ها و عموها و دوست جونای وبم و دایی جونم و عمه هام تبریک میگم، صبحی وقتی مامان جون تلفن زد و جویای حال من و بابایی گلم شد من کلی باهاش حرف زدم و گفتم که خوب خوب شدم نگرانم نباشه،خلاصه آخرین بار که مامی دمای بدنم رو گرفت ظهر بود که به 36/6 رسیده بود و خدا رو شکر کرد و منم کلی خودم لوس کردم...

اما بابایی جون جونم هنوز خوب نشده و بیشترین اذیتش موقع خوابه که وقتی میخواد غلت بزنه خیلی اذیت میشه ، واسه همین نمیتونه بخوابه و هی بیدار میشه...

خلاصه این چند روز و امروز مامی جونم اینقدر درگیر ما بود که نتونست هیچ کاری انجام بده و بابایی همش بهش میگه که اشکال نداره عزیزم؛ این هم یه مدلیه واسه خودش مهم اینه که خاطره ش همیشه یادمون می مونه...

همین الان بیدار شدم و وقتی مامی اومد ، شیطونی جدید من رو دید و کلی واسم ذوق کرد
و کلی هم عکس و فیلم گرفت
این چند روز که مامی همش دمای بدنم رو می گرفت،،،... منم یاد گرفتم از تب سنج
استفاده کنم و کلی هم ذوق کردم

شیطونی جدید من؛ تب سنج من

تب سنج و شیطونی من

تب سنج من و شیطونی های من

تب سنج و شیطونی های من

تب سنج و شیطونی های من

آتریسا جون بازدید : 415 چهارشنبه 16 مهر 1393 نظرات (21)

مامی جونم وقتی این شلوار پیش بندی رو دید خیلی خوشش اومد و واسم خرید تا الان که هوا سرد شده تنم کنم و یه وقت سرما نخورم...دیشب  و پریشب وقتی می خواستیم بریم بیرون مامی تنم کرد و مثل همیشه کلی از من فیلم و عکس گرفت

امروز روز جهانی کودک هست و مامی جونم یادش رفته بووود

روز همه ی ما نی نی ها مبارک باشه، دوستون دارم؛ یه عالمه می بوسمتون

بوووس بوووس

  

 

من بلد شدم با شعر بخونم...

یکی از cdهایی که من دوست دارم، رنگین کمونه که پریروز وقتی مامی واسم گذاشته بود تا همراه با اون ناهار بخورم؛ یهویی دستهام و به هم زدم و گفتم هی ............ مامی اولش متوجه نشد، وقتی بابایی دید گفت که آتریسای باهوش بابا داره با شعر نوروز آقا چرا که میگه فصل بهاره می خونه و میگه هی............. مامی و بابایی کلی فدام شدن و ماچ مالیم کردن و خدا رو شکر کردن مامی جونم میگفت که جیگر طلای مامان قبل از اینکه چرا بگه ؛ میگه هی........... واااااااااااااااای یعنی می دونه که کی باید بگه هی............

یاد گرفتم بگم باشه......... دیروز مامی جونم داشت واسم صحبت میکرد و بهم میگفت که باشه مامانی که منم یهویی گفتم باشه........... واااااااااااااای که چقدر مامی واسم ذوق کرد و فوری با بابایی و مامان جون تماس گرفت و واسشون تعریف کرد

یاد گرفتم بگم بوس......... دیروز صبح وقتی از خواب پا شدم مامی گفت بوس بوس منم یهویی گفتم بوس و بعدش هم مامی رو بوسیدم باز مامی کلی واسم ذوق کرد و فدام شد

یاد گرفتم بگم ت... تاب ...... یعنی کتاب؛ هر وقت کتاب دست کسی ببینم یا تلویزیون نشون بده فوری میگم ت... تاب...........

یادگرفتم بگم باد بادا..... یعنی بادکنک... آخه خیلی سخته؛ ولی خب من عاشق بادکنکم واسه همین هرجا ببینم فوری به مامی نشون میدم و میگم باد بادا... 

کیک هم که بلدم بگم، هر وقت فیلم جشن تولد مامی میذاره فوری میگم کیک...........

دمپایی و جوراب رو هم یاد گرفتم بگم ولی خیلی واضح نمیگم؛ یعنی به زبون خودم میگم، وقتی مامی جونم صدآفرین واسم میذاره ، به قسمت پوشاک که می رسه ؛ می دوام و شلوار و دمپایی و کفش و جوراب هام رو میارم و بلند بلند میگم : شلوار..... تفش...... امتایی....... توتاب......

 

این هم عکس هایی که مامی از من با شلوار پیش بندی گرفته

 شلوار پیش بندی من

شلوار پیش بندی من

شلوار پیشبندی من

این عکس رو مامی جونم پریروز گرفت

دارم خودم و لوس میکنم و میگم مامی بریم بیرون نمی خوام عکس بگیرم

شلوار پیش بندی من

آتریسا جون بازدید : 346 دوشنبه 14 مهر 1393 نظرات (11)

چند دقیقه پیش وقتی از تلویزیون اذان پخش شد فوری اومدم و به مامی گفتم الله و هی دستهام و گذاشتم کنار گوشم ، مامی جونمم داشت غذا درست می کرد و هی به من میگفتش که باشه مامانی بذار مامان برنج رو دم کنه الان میاد الله کنیم؛ ولی من اصلا گوش نمیدادم و همش به مامی میگفتم که میخوام همین الان الله کنم ، خلاصه مامی اومد و جانماز و واسم آماده کرد و منم فوری خم شدم و بوسه زدم به مهر........

وااااااااااااااااااای که چقدر مامی واسم ذوق کرد و فوری دوربین آورد و کلی فیلم از من گرفت و بعدش هم با مامان جونم و بابایی جونم تماس گرفت و گفتش که آتریسایی واسه اولین بار سجده کرد و بوسه زد به مهر ؛ مامان جونمم کلی واسم ذوق کرد و کلی باهام حرف زد و لوسم کرد

مامی جونم به بابایی هم زنگ زد و گفت که آتریسایی چیکار کرده و بابایی هم کلی بوس واسم فرستاد تا ظهر بیاد و من و ماچ مالی کنه

این هم فیلمی که مامی از من گرفته 

آتریسا جون بازدید : 320 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (18)

واسه هفده ماهه شدنم مامی جونم دو تا لباس خوشگل واسم خرید که واسه فصل پاییز مناسب باشن، آخه هوا کم کم داره سرد میشه و نمیشه همش لباس لختی تنم کنم؛ بابایی جون من هم باید واسه لباس های من نظر بده واسه همین مامی چند مدل رو از مغازه دار گرفت تا بابایی ببینه و نظرش و بگه،  دو تایی که بابایی خوشش اومد، اون روزی سایزش واسم اندازه نمیشد واسه همین دوباره رفتیم و سایز بزرگتر گرفتیم و دیروز واسه اولین بار تنم کردم و مامی هم کلی عکس و فیلم از من گرفت

لباس پاییزی من لباس پاییزی من

مرســــی مامی جــــــونم مرســـــی بابایی جـــــونم

 لباس پاییزی من

لباس پاییزی من

دارم با مامی جون جــــــــونم قایم موشک بازی میکنم

قایم موشک بازی

قایم موشک بازی

واسه این عکس هام مامی کلی فدام شد و می خواست من و بخوره

ژست من

ژست من

ژست من

ژست من

مامی واسه این یکی واقعا من رو خورد

ژست من

این هم دو تا بوس محکم و گنده واسه مامی گلم

ژست بوس من

ژست بوس  

آتریسا جون بازدید : 168 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (9)

دیشب عمه اعظم جـــــــــــونم و عمه فرانک عزیزم مهمون ما بودن و من و آرتین جون و پدی جیگری کلی با هم بازی کردیم و کلی جیغ کشیدیم و کلی شیطونی های دیگه

عمه اعظم به مامی گفتش که آتریسایی انگشتش رو به دهنش برده شاید داره دندون درمیاره، واسه همین شب وقتی که می خواستم برم لالا کنم مامی جوووووونم به بابایی گفت که یه لحظه آتریسایی رو نگه دار ببینم دندون جدید بیرون نزده؛ که یهویی متوجه شد که دندون نیش ردیف پایین سمت راستیم دراومده که میشه سیزدهمین دندون من و کلی ذوق کرد و گفتش که پس باز غذات و خوب نمی خوری واسه همین بوده

 

جدیدترین چیزهایی که یاد گرفتم...

امروز وقتی مامی واسم صدآفرین گذاشته بود وقتی به اجزای صورت رسید منم همه رو نشون میدادم و مامی هم کلی فدام میشد تا اینکه به مو رسید و منم فوری موهام رو نشون دادم و گفتم مو...........

من بلد شدم بشمرم... همیشه مامی وقتی من می خوام یه کاری انجام بدم ، مثلا کفش پا کنم، یا وقتی از پله ها پایین ، بالا می رم ، به من میگفت یک.... دو .... سه .... تموم شد واسه همین من الان بلدم تا دو بشمرم و دیروز هم یه پام و بالا می بردم و میگفتم یک.......... بعد پای دیگه م رو بالا می بردم و میگفتم دو............ وااااااااااااااااای که چقدر مامی جون و بابایی عزیزم واسم ذوق کردن و فدام شدن؛ حتی پریشب که به خونه ی مامان بزرگ بابایی رفته بودیم ، عمه زهرا جــــــونم دستم رو گرفت تا از پله بالا بریم وقتی گفت یک من فوری گفتم دو................ کلی واسم ذوق کرد و به مامی نگاه کرد و مامی جونمم گفتش که آره خوشگل مامان یاد گرفته که بشمره 

الان هم دارم یک دو میگم

شمارش اعداد

شمارش اعداد

وقتی مامی دید که من علاقه ی زیادی به پوشیدن دمپایی مامی دارم و همش اونها رو پا میکنم این دمپایی ها رو واسه روفرشیم خرید و منم هر روز می پوشم و کلی کیف میکنم، این جوری شد که این دمپایی های خوشگل شدن اولین دمپایی روفرشی من

میســـــــــــی مامــــــــــی جـــــــــــــونم

دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من

این هم چند تا ژست من و دمپایی هام

اولین دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من

اولین دمپایی روفرشی من  

آتریسا جون بازدید : 355 جمعه 04 مهر 1393 نظرات (15)

      هــــــــــــــــــــورا                          هــــــــــــــــــــورا

 

ماهـــــــــــــــــــــه شدم

امروز 17 ماهه شدم؛ وااااااااااای  که چقدر مامی و بابایی جون جونم واسم ذوق کردن و کلی فدام شدن بابایی همش میگفتش که ماشالله آتریسایی بزرگ شده، خیلی فهمیده شده، خیلی باهوش شده و خیلی چیزهای دیگه..... منم هی خودم و لوس می کردم واسشون

کارها و حرفهای جدیدی که یاد گرفتم:

همین امروز، یعنی جمعه 4 مهر ماه 93 یاد گرفتم که بگم ت....لام ( یعنی سلام ) وااااااااااااااااای که بابایی چقدر واسم ذوق کرد وقتی که از حمام بیرون اومد و من رفتم جلوش و گفتم ت......لام............

چند روزی میشه که یاد گرفتم دندون هام و نشون میدم، وقتی مامی میگه دندون هات کو؟؟؟ فوری با انگشت های کوچولوم دندون هام و می گیرم و بعدش هم کلی ذوق میکنم

دماغ نشون دادن هم یاد گرفتم صبح که از خواب پا میشم اول انگشتم و میکنم توی چشم های مامی و میگم چ....شم، بعدش میذارم روی دماغش و میگم د........، بعدش هم میذارم روی گوش هاش و میگم گو......ش...........

قایم موشک بازی هم یاد گرفتم ، هی میرم قایم میشم و بعدش میام میگم د............ و کلی هم ریسه می رم و بلند بلند می خندم عاشق قایم موشک بازی ام..........

اون روزی که مامی واسم صدآفرین گذاشته بود یهویی گفتم ت.... ل.... وار ( یعنی شلوار ) وااااااااااااای که چقدر مامی فدام شد........ البته خیلی وقت بود که شلوار رو می شناختم، بلوزم رو هم می شناسم........... حتی بلدم به مامی بگم از تنم درآر؛ یا تنم کن، جدیدا هم خیلی سعی میکنم که بدون کمک مامی خودم از تنم در آرم و بعضی وقتها هم می تونم........... 

جدیدترین کاری که انجام میدم وقتی یه آهنگ پخش میشه منم باهاش می خونم و مامی و بابایی همین جور هاج و واج وامیستن و به من نگاه می کنن......

 

بازی با کفش های مامی رو هم خیلی دوست دارم؛ عاشق اون کفش تق تقی ام ، که امروز یهویی دیدمش و وقتی در باز بود رفتم و کلی باهاش بازی کردم ، پا کردم و یهویی مامی اومد و من و شکار کرد

 

این هم عکس های من و کفش تق تقی مامی

من و کفش تق تقی

من و کفش تق تقی

من و کفش تق تقی

من و کفش تق تقی

من و کفش تق تقی

من و کفش تق تقی

داشتم راه می رفتم که مامی سر رسید

من و کفش تق تقی 

تعداد صفحات : 40

درباره ما
Profile Pic
وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین. آتریسا یعنی دختر زیباروی،الهه زیبایی،دختری از جنس آتش و آذرگون ........ من آتریسا هستم، 4 اردیبهشت 1392 ( 24 آوریل 2013 ) ساعت 8:50 صبح روز چهارشنبه با وزن 3/800 کیلوگرم وقد 51سانتیمتر دربیمارستان امام خمینی توسط دکتر لیلا جعفری عزیز متولد شدم . ازاین به بعد خاطراتمو تو وبلاگم میزارم ... و خیلی خوشحالم که به دیدن وبلاگم اومدید؛ امیدوارم لحظات خوشی رو در وبم سپری کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • جراحی فک پایین جلو آمده
  • عزیز مــــــادر
  • ۞۞بغض مشکى۞۞
  • کلبـــــــــه غم
  • ♥❤♥ دختر باروني ♥❤♥
  • وب سایت تفریحی 9 فان
  • ♥کلبه عشــــــق♥
  • حس من
  • امير آرسام خان و مامان سولماز
  • ♯♩♪♫♬♭♮ ♥ ƬƛƦԼƛƝ ♥♯♩♪♫♬♭♮
  • ♥ عاشقانه هانا مامان بابا آریا ♥
  • *شاهزاده* ماهان
  • یک مرد یک زندگی
  • خاطرات محسن
  • دانلود آهنگ جدید
  • آلبوم عکس های گل پسرم ( امیرحسین جون )
  • طراحــــــــــــــی امیرحسین ( عاطفه جون )
  • ✿ツ گل یخیــــღــツ✿
  • سایت تفریحی dellster
  • ... مرجع دانلود بیت و / HDLBEAT.IR
  • ♥بوسه خیال♥
  • دنیـــــــــای بارونی مــــــن
  • آوا بست
  • مرسانا قند عسل مامان و بابا
  • الکی خوش ها
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا (( زیبا ساز وبلاگهای کودکانه))
  • آرتین... مرد کوچک خانه ما...
  • ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ
  • ミ★ミلاچــــــینミ★ミ
  • آبتاب (تفریح و سرگرمی)
  • خاطرات آتریسا جون
  • لاريسا جون
  • ♥♥یک فنجان آرامش♥♥
  • تاتی تاتی عسلم
  • جشن تولد تم دار
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • مارینا جـــــــــون
  • ♥♥♥مهتابی به رنگ ســــــــــرخ♥♥♥
  • lovely
  • عاشقانه
  • دهکده عشق
  • فروشگاه اینترنتی جامع
  • سبک زندگی کودک
  • آندیا تک گل بوستان عشق
  • آتریسا جون
  • دختر بهاری
  • یسنا دختر ناز مامان
  • ویانا ... هدیه ی زیبای خداوند
  • رزبلاگ
  • تارا تک ستاره ما
  • ترنم بهار ...... نازنین زهرا جون
  • درسا جون
  • شکلک ها ی متحرک و زیبا
  • تابستون داغ
  • سایت فروش بازدید جهت کاهش رتبه الکسا
  • می نویسم برای دخترم
  • اشک تنها
  • دخترم تارا
  • سلام موزیک لینکش کن
  • بهونه ی زیبای زندگی ( کوروش جون)
  • آنیتا عسل مامان و بابا
  • امیر و یاس عزیزمان
  • آوا و اهورا جون( دوقلوهای افسانه ای من )
  • دنیای تصاویر متحرک
  • دنیای شکلک و زیبا ساز وبلاگ
  • امیرعلی ستاره مامان
  • سایت تفریحی یاسمین
  • رهام هستی مامان و بابا
  • ***احساس شیشه ای***
  • ♥دخترک طراح ♥
  • آنیسا (مانند عشق )
  • کارن عشق زندگی
  • مانلی من تو زیباترین لبخند خداوندی
  • ♨..آشپزيهاي مامانم..♨ مامانم چی برام پخته؟
  • ثنا دخمل دوست داشتنی مامان
  • ღღღ [̲̅د̲̅][̲̅و̲̅][̲̅ر̲̅][̲̅ی̲̅] [̲̅ا̲̅][̲̅ز̲̅] [̲̅ت̲̅][̲̅و̲̅] ღღღ
  • رادین نفس خاله
  • مامان آتریسا کوچولو
  • هستیا جون ( نفس مامان و بابا )
  • خاطرات آریسا
  • دخترونه
  • دنیای من<< رقیه کوچولو >>
  • وبلاگ غمگین واحساسی وعاشقی و...
  • دو عاشق
  • توپ گذر؛ بزرگترین مرجع دانلود و سرگرمی
  • تست روانشناسی
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا
  • همه چی
  • نازنین جون
  • divooneha
  • آرسام کوچولو... پسری مامان... عسلی بابا
  • B..O..M..B..O..M
  • ღ✿ღدخترونهღ✿ღ
  • دخملا و پسرای خوب بیان تو
  • پرنسس زیبای ما ( آتریسا کوچولو )
  • دنیا فرشته مامان و بابا
  • دخملی شکلک
  • فردا گستر، نرم افزار، فن آوری، سلامت، تجارت
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    ارسال مطلب جدید


    ارسال مطالب جدید


    آمار سایت
  • کل مطالب : 240
  • کل نظرات : 1723
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 103
  • باردید دیروز : 285
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 699
  • بازدید ماه : 1,545
  • بازدید سال : 10,915
  • بازدید کلی : 282,092
  • کدهای اختصاصی
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی


    سفارش کد بارشی

    کد ِکج شدَنِ تَصآوير


    کد حرکت متن دنبال موس