loading...
♥ آتریسا جون مامان و بابا ♥
آتریسا جون بازدید : 431 چهارشنبه 17 دی 1393 نظرات (16)


دیروز بابایی جونم با مامی تماس گرفت و گفت که ماهی خوشگل آتریسایی رسیده و تا ظهر میاردش خونه...

اسباب بازی جدید من

واااااای که وقتی بابایی جونم از سر کار اومد من چقدر ذوق کردم، آخه من عاشق الاکلنگم واسه همینم مامی و بابایی جونم این ماهی الاکلنگی رو واسم سفارش دادن

میســـــــــــــــــــــی بابایی جـــــــــــــــونم

میســــــــــــــــــــــی مامی جـــــــــــــــونم

دیروز همش سوار ماهی خوشگلم بودم

کلی از بابایی جون جونم تشکر کردم و چند بار گفتم

میســــــــــــــــــــی

و یه بوس شکلاتی هم از لپهای خوشگل بابایی گرفتم

بعضی وقتها هم یه دونه سرسره می رفتم بعد می اومدم الاکلنگ بازی

تا آخر شب همش با ماهی جونم بودم

این هم عکس های من و ماهی نانازم

اسباب بازی جدید من

اسباب بازی جدید من

اسباب بازی جدید من

دیروز همش با ماهی خوشگلم تلویزیون میدیدم

با ژست های مختلف

اسباب بازی جدید من

اسباب بازی جدید من

مامی واسه این مدلی نشستنم کلی فدام شد 

اسباب بازی جدید من

آتریسا جون بازدید : 464 دوشنبه 15 دی 1393 نظرات (13)

دیشب واسه اولین بار دو تا شعر یاد گرفتم بخونم

بابایی میگه: ببعی میگه...           منم فوری میگم: بع ... بع ...

بابایی میگه: دمبه داری؟؟؟          منم فوری میگم: نه ... نه ...

بابایی میگه: پس چرا میگی!!!      منم فوری میگم: بع ... بع ...

مامی جونم و بابایی چقدر واسم ذوق کردن و ماچ مالیم کردن

مامی از بابایی خواست تا شعر خرگوش رو هم با هم بخونیم

بابایی میگه: خرگوشکم چه !!!        منم فوری میگم: نااااازه ...

بابایی میگه: گوشهاش خیلی ...     منم فوری میگم: دئاااازه ...

امروز صبح هم زود از خواب بیدار شدم و همش به سمت تلفن اشاره میکردم و میگفتم بابا ... بابا؛ یعنی میخوام با بابا جونم حرف بزنم

واسه همین مامی فوری تماس گرفت تا من صدای مامان جون و باباجونم رو شنیدم و کلی حرف زدم و شعرهام رو خوندم و باباجونمم کلی واسم ذوق کرد و چند تا شعر جدید هم واسم خوند

تا ظهر امروز( ساعت 12:45 دقیقه بود ) یاد گرفتم شعر خرگوش رو تا آخر با مامی بخونم

مامی میگه: میخوره برگ ...            منم فوری میگم: اااااهو ...

مامی میگه: میپره مثل !!!              منم فوری میگم: آآآآآهو ...

وقتی بابایی از سر کار اومد مامی واسش تعریف کرد و با بابایی جون جونم، با هم تا آخر خوندیم و بابایی کلی بوسم کرد


دو شبی هست که مسواک میزنم؛ واقعی واقعی... مثل آدم بزرگا، میرم روی پاهای بابایی میشینم و میگم ااااا... و بابایی هم همه ی دوندون هام رو مسواک میزنه و منم مثل یه پرنسس با ادب میشینم و فقط کارهایی که بابایی ازم میخواد رو انجام میدم واسه همین دیگه مامی با پنبه دندونهام و تمیز نمیکنه، آخه بزرگ شدم دیگه!!!...

همین الان یاد گرفتم بگم: تتر... یعنی شتر   

آتریسا جون بازدید : 346 شنبه 13 دی 1393 نظرات (15)


یه هفته گذشت و تو این هفته مامی و بابایی همش خدا رو شکر می کردن که من اینقدر خوب و منطقی با مهمترین اتفاق زندگیم ((تا الان )) کنار اومدم و از همه مهمتر تو روحیه م تاثیر بدی نذاشت، حتی باعث شد که خیلی فهمیده تر بشم و بزرگ تر بشم

واسه همینم بابایی جونم گفت که جایزه داری پرنسس خوشگل من

و اینجوری شد که دیروز با مامی و بابایی جونم رفتیم و کلی واسه خودم خرید کردم

یه سرسره ی خوشگل که سلیقه ی مامی و بابایی باهم بودش

میســــــــــــــــــــی 

هدیه های خوشگل من

یه سه چرخ خوشگل و با حال که سلیقه ی بابایی جونم بود

میســــــــی بابایی

هدیه های من

ویه صندلی کوچولوی ناز واسه من به سلیقه ی مامی

میســــــی مامی جون جونم

هدیه های من

دیروز حول و حوش ساعت 3 بعد از ظهر بود که برگشتیم به خونه من تو ماشین خوابم برد وگرنه همش از مامی میخواستم که اجازه بده برم سوار سه چرخه م بشم یا برم سرسره بازی...

همین که رسیدیم خونه بیدار شدم و کلی ذوق داشتم که برم سرسره بازی بکنم، تا شب وقتی میخواستم بخوابم همش مشغول بازی بودم اونقدر که بابایی میگفت امشب از پا درد خوابت نمی بره خوشگل بابا

امروز صبح هم با مامی رفتیم بیرون، با سه چرخم رفتم و کلی کیف کردم

هدیه های من

بعد که اومدم خونه البته به زور اومدم، همش به مامی میگفتم بریم پارک ولی مامی جونم میگفت که امروز نمیشه عزیزم، آخه هوا ابری بودوقتی اومدم بالا، فوری کاپشنم و درآوردم و رفتم سرسره بازی...

عینک جدید آفتابیم هم جدیدا همش با منه 

سرسره بازی من

سرسره بازی من

سرسره بازی من

سرسره بازی من

سرسره بازی من

سرسره بازی من

الان هم دارم ببعی نازم و سر میدم تا اون هم کیف کنه

خخخخخخخ

سرسره بازی ببعی

سرسره بازی ببعی 

 

جدید ترین کلمات من

 

یاد گرفتم بگم ماست...

یاد گرفتم بگم مار...

یاد گرفتم بگم بز...

یاد گرفتم میگم: آیوم... آیوووووم ... ( یعنی آروم آروم)  

یاد گرفتم میگم باز کن... وقتی یه چیزی درش بسته باشه، به مامی یا بابایی میگم بااااااااز ... یا میرم کنار یخچال و میگم ماما... باااااز ....

آتریسا جون بازدید : 322 دوشنبه 08 دی 1393 نظرات (14)

این چند روز که به گفته ی مامی جونم روزهای حساسی واسه منه بابا جونم کلی تحویلم میگیره و هر روز تلفنی باهام صحبت میکنه...

بابا جون جونم عاشقتم

خیلی دوستت دارم

دلم تنگ شده واستون

آخه من از بابا جون و مامان جونم(( بابایی و مامانی مامی )) خیلی دورم، واســـــــه همین نمیتونیم از نزدیک هم و ببینیم، بابا جونم خیلی منو دوست داره همش واسم شعر میخونه و کلی لوسم میکنه، وقتی با بابا جون جونم حرف میزنم دلم نمیخواد تموم شه ، هر وقت مامی میگه خب حالا با بابا جون بابای کن میگم نه نه نه

دیروز هم وقتی حرف میزدیم کلی واسش ذوق کردم و هر چی که تازه یاد گرفته بودم رو گفتم و با شعرهایی که باباجونم واسم میخوند کلی آواز خوندم و خلاصه کلی شارژ شدم...

مامی جونم همش میگه پرنسس خوشگل مامی من خودم و نمی بخشم که تو رو تک و تنها کردم و باعث شدم جایی باشی که کسایی که این همه دوستت دارن نتونن همه عشقشون رو بهت ابراز کنن من باعث شدم تو جایی باشی که تو روزهایی مثل این روزها که اینقدر واست حساسه کسی نباشه که بهت محبت کنه، لوست کنه

امیدوارم ببخشی مامی رو

بابا جونم کلی چیزهای خوب خوب به مامی یاد میده تا واسه من انجام بده تا یه وقت من اذیت نشم، آخه بابا جون مهربوووووووووووووونم که من عاشقشم معلم بوده یه معلم گل و نمونه

مثلا بابا جونم به مامی گفته هر وقت دیدی یه کوچولو حوصله آتریسایی داره سر میره فوری ببرش پارکواسش قصه بخون، بذار عکسهاش و با دقت نگاه کنه، از رو عکس ها ازش سوال کن... واسش نقاشی بکش، اجازه بده آتریسایی هم نقاشی کنه...مامی جونمم همه حرفهای باباجونم رو گوش میده و دونه دونه ش رو اجرا میکنه...

مثلا یه کتاب واسم خریده به اسم حسنی و الاغ پاچلاقه، که از روزی که مامی واسم خونده همین که به صفحه ای میرسه که الاغه می افته و پاهاش اووف میشه من فوری میگم اوووف، درد... و الاغه رو ناز میکنم و میگم ناز... ناز...

یا اونجایی که الاغه رو تو کوه ها ولش میکنن، همین که به اون صفحه میرسه میگم بابای... بابای...

این چند روز مامی جونم همش از خدا میخواد که هوا خوب باشه تا منو ببره پارک که تا امروز هوا خیلی خوب بوده، حتی دیروز اینقدر هوا خوب بود که تو پارک پالتوم رو درآوردم تا عرق نکنم، وقت بازی و شیطونی...

دیروز وقتی رفتم پارک هیشکی نبود ولی بعدش وقتی منو میدیدن، نی نی ها می اومدن و منم که عاشق بازی با نی نی های مثل خودم م

کلی باهشون بازی کردم و کیف کردم...

عکسهای پارک رفتن دیروز من

همش دوست داشتم الاکلنگ بازی کنم

پارک رفتن من دی ماه 93

پارک رفتن من دی ماه 93

پارک رفتن من دی ماه 93

پارک رفتن من دی ماه 93

پارک رفتن من دی ماه 93

حالا میخوام رو اون یکی بشینم

مامی جونم

پارک رفتن من دی ماه 93

پارک رفتن من دی ماه 93

جدید ترین کلمات من

یاد گرفتم میگم بشین... مثلا میرم مامی رو صدا مینم و میگم بیا بیا بیا بعد یه چیزی از تو یخچال برمیدارم و میشینم و بعد به مامی میگم بشین...

مامی هم میخوره منو

یاد گرفتم بگم گوجه... میرم تو یخچال و همین که گوجه میبینم میگم گوجه... و میدم مامی بشوره تا من بخورم...

آتریسا جون بازدید : 191 شنبه 06 دی 1393 نظرات (9)


(( بیست ماهگی من و بابای کردن با شیر مامی ))

چند روزی هست که قبل از خواب شب وقتی مامی بهم شیر میداد تا بخوابم ، من یهویی ول میکردم و بعد با ناز کردن پشتم با دستهای مامی جونم آروم آروم؛ البته بعد از کلی شیطونی میخوابیدم...

واسه همین مامی جونم کلی فکر کرد و با بابایی جونمم مشورت کرد و تصمیم این شد که از دیشب از شیر گرفتن من شروع بشه...

مامی جونم دعای توسل خوند واسم و کلی از خدا خواست که کمکش کنه

دیروز که روز جمعه بود واسه امام رضا نذر کرد و ازش خواست تا کمکش کنه و همش میگفت یا غریب الغربا، تو پشت و پناه ما باش ، تو کمکمون کن تا بتونیم آتریسایی رو راحت از شیر بگیریم بدون اینکه اذیت بشه و خدای نکرده ضربه ی روحی بخوره

یا غریب الغربا، تو پشت و پناه ما باش

مامی جونم تو مطالعاتی که واسه از شیر گرفتن من انجام داده بود متوجه شد که گفتن بهترین سن همین بیست ماهگیه، آخه هر چی که به 2 سالگی بیشتر نزدیک بشیم بیشتر وابسته میشیم و سخت تر میشه، البته مامی جون جونم این پروسه رو سه ماهی هست که شروع کرده و الان تقریبا ده روزی میشد که شیر روز رو از من گرفته و دو هفته ای هم هست که شیر خوردن توی ماشین رو از من گرفته بود، فقط شیر شب موقع خواب بود و شیر وعده ی صبحگاهی؛ که اون هم از دیشب بابای

دیشب قبل از خواب مامی جونم رفت توی اتاق و همه ی وسایلی رو که من با اون ها شیر میخوردم، یا با دیدن اونها یاد شیر خوردن از مامی می افتادم رو قایم کرد و بعد منو با خودش برد به اتاق تا لالا کنیم...

اولش یه کوچولو گریه کردم و گفتم م... م... مامی جونم فوری گفت که آتریسایی میخوای واست کتاب بخونم منم فوری گفتم آره و خودم رفتم کتاب میوه ها رو خیلی دوست دارم و بابایی جونم روزها همش واسم میخونه رو آوردم و دادم به مامی...

اولش یه کوچولو شیطونی کردم و میوه ها رو نگاه میکردم و بعد کم کم خوابم گرفت و از مامی جونم خواستم که پشتم و ناز کنه تا لالا کنم...

و اینجوری شد که من لالا کردم و مامی کلی واسم ذوق کرد و کلی خدا رو شکر کرد و اومد پیش بابایی و همه رو واسش تعریف کرد...

تا ساعت 6 صبح که دوباره پا شدم و چند دقیقه ای رو گریه کردم و مامی بغلم کرد و نازم کرد و بعد پشتم و ناز ناز کرد تا دوباره لالا کردم البته نیم ساعتی تکون تکون میخوردم و همش میخواستم نق بزنم...

تا الان که هنوز خوابم و الان مامی جونم میخواد بیاد و بیدارم کنه...

ظهری وقتی بابایی جونم از سر کار اومد مامی باهاش صحبت کرد ازش خواست که واسم قربونی بده تا من راحت تر با این پروسه ی سخت کنار بیام...این جوری شد که بابایی جونم به دوستش گفت که یه خروس رو واسم قربونی کنه و به نیت من بده به کسی...

میســــــــــــی بابایی جونم

و اما جدیدترین کلمات من

یاد گرفتم بگم موز... همین که میوه ی موز رو ببینم چه کتاب باشه چه واقعی فوری میگم موز... 

 یاد گرفتم بگم یاده...( یعنی یازده ) دواده ... ( یعنی دوازده ) سیده... ( یعنی سیزده ) چهارده...

شش و هفت و هشت و نه رو هم بلد شدم، بگم...

 

آتریسا جون بازدید : 341 پنجشنبه 04 دی 1393 نظرات (15)

 

                        

بیست ماهه شده

هـــــــــــورا      هـــــــــــورا

ماهـــــــــــــه شدم

امروز ( 4 دی 93 ) من بیست ماهه شدم، امروز میلاد حضرت مسیح هم هست و ما خیلی خوشحالیم...

       

ظهری خاله سمانه جونم با مامی تلفنی صحبت میکردن یهویی خاله گفتش که خیلی دلش واسه من تنگ شده، واسه همین بعد از ظهر با یاسمین جون و امیرحسین جون اومدن خونه مون تا هم و ببینیم و منم کلی باهاشون بازی کردم و کیف کردم

این هم عکس های بیست ماهگی من

میســــــــــــی عمو یاقوت جوووووووووونم

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

عکس های من و یاسمین جون و امیرحسین جونم

خیلی شیطونی کردم

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من

یاسمین جونم... بوووووووس

بیست ماهگی من

بیست ماهگی من 

تعداد صفحات : 40

درباره ما
Profile Pic
وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین. آتریسا یعنی دختر زیباروی،الهه زیبایی،دختری از جنس آتش و آذرگون ........ من آتریسا هستم، 4 اردیبهشت 1392 ( 24 آوریل 2013 ) ساعت 8:50 صبح روز چهارشنبه با وزن 3/800 کیلوگرم وقد 51سانتیمتر دربیمارستان امام خمینی توسط دکتر لیلا جعفری عزیز متولد شدم . ازاین به بعد خاطراتمو تو وبلاگم میزارم ... و خیلی خوشحالم که به دیدن وبلاگم اومدید؛ امیدوارم لحظات خوشی رو در وبم سپری کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • جراحی فک پایین جلو آمده
  • عزیز مــــــادر
  • ۞۞بغض مشکى۞۞
  • کلبـــــــــه غم
  • ♥❤♥ دختر باروني ♥❤♥
  • وب سایت تفریحی 9 فان
  • ♥کلبه عشــــــق♥
  • حس من
  • امير آرسام خان و مامان سولماز
  • ♯♩♪♫♬♭♮ ♥ ƬƛƦԼƛƝ ♥♯♩♪♫♬♭♮
  • ♥ عاشقانه هانا مامان بابا آریا ♥
  • *شاهزاده* ماهان
  • یک مرد یک زندگی
  • خاطرات محسن
  • دانلود آهنگ جدید
  • آلبوم عکس های گل پسرم ( امیرحسین جون )
  • طراحــــــــــــــی امیرحسین ( عاطفه جون )
  • ✿ツ گل یخیــــღــツ✿
  • سایت تفریحی dellster
  • ... مرجع دانلود بیت و / HDLBEAT.IR
  • ♥بوسه خیال♥
  • دنیـــــــــای بارونی مــــــن
  • آوا بست
  • مرسانا قند عسل مامان و بابا
  • الکی خوش ها
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا (( زیبا ساز وبلاگهای کودکانه))
  • آرتین... مرد کوچک خانه ما...
  • ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ
  • ミ★ミلاچــــــینミ★ミ
  • آبتاب (تفریح و سرگرمی)
  • خاطرات آتریسا جون
  • لاريسا جون
  • ♥♥یک فنجان آرامش♥♥
  • تاتی تاتی عسلم
  • جشن تولد تم دار
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • مارینا جـــــــــون
  • ♥♥♥مهتابی به رنگ ســــــــــرخ♥♥♥
  • lovely
  • عاشقانه
  • دهکده عشق
  • فروشگاه اینترنتی جامع
  • سبک زندگی کودک
  • آندیا تک گل بوستان عشق
  • آتریسا جون
  • دختر بهاری
  • یسنا دختر ناز مامان
  • ویانا ... هدیه ی زیبای خداوند
  • رزبلاگ
  • تارا تک ستاره ما
  • ترنم بهار ...... نازنین زهرا جون
  • درسا جون
  • شکلک ها ی متحرک و زیبا
  • تابستون داغ
  • سایت فروش بازدید جهت کاهش رتبه الکسا
  • می نویسم برای دخترم
  • اشک تنها
  • دخترم تارا
  • سلام موزیک لینکش کن
  • بهونه ی زیبای زندگی ( کوروش جون)
  • آنیتا عسل مامان و بابا
  • امیر و یاس عزیزمان
  • آوا و اهورا جون( دوقلوهای افسانه ای من )
  • دنیای تصاویر متحرک
  • دنیای شکلک و زیبا ساز وبلاگ
  • امیرعلی ستاره مامان
  • سایت تفریحی یاسمین
  • رهام هستی مامان و بابا
  • ***احساس شیشه ای***
  • ♥دخترک طراح ♥
  • آنیسا (مانند عشق )
  • کارن عشق زندگی
  • مانلی من تو زیباترین لبخند خداوندی
  • ♨..آشپزيهاي مامانم..♨ مامانم چی برام پخته؟
  • ثنا دخمل دوست داشتنی مامان
  • ღღღ [̲̅د̲̅][̲̅و̲̅][̲̅ر̲̅][̲̅ی̲̅] [̲̅ا̲̅][̲̅ز̲̅] [̲̅ت̲̅][̲̅و̲̅] ღღღ
  • رادین نفس خاله
  • مامان آتریسا کوچولو
  • هستیا جون ( نفس مامان و بابا )
  • خاطرات آریسا
  • دخترونه
  • دنیای من<< رقیه کوچولو >>
  • وبلاگ غمگین واحساسی وعاشقی و...
  • دو عاشق
  • توپ گذر؛ بزرگترین مرجع دانلود و سرگرمی
  • تست روانشناسی
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا
  • همه چی
  • نازنین جون
  • divooneha
  • آرسام کوچولو... پسری مامان... عسلی بابا
  • B..O..M..B..O..M
  • ღ✿ღدخترونهღ✿ღ
  • دخملا و پسرای خوب بیان تو
  • پرنسس زیبای ما ( آتریسا کوچولو )
  • دنیا فرشته مامان و بابا
  • دخملی شکلک
  • فردا گستر، نرم افزار، فن آوری، سلامت، تجارت
  • دانلود سریال جدید
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    ارسال مطلب جدید


    ارسال مطالب جدید


    آمار سایت
  • کل مطالب : 240
  • کل نظرات : 1723
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 285
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 629
  • بازدید ماه : 1,475
  • بازدید سال : 10,845
  • بازدید کلی : 282,022
  • کدهای اختصاصی
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی


    سفارش کد بارشی

    کد ِکج شدَنِ تَصآوير


    کد حرکت متن دنبال موس