loading...
♥ آتریسا جون مامان و بابا ♥
آتریسا جون بازدید : 806 سه شنبه 07 بهمن 1393 نظرات (28)

امروز مامی و خاله سمانه تصمیم گرفتن که من و یاسمین جون رو به مهد ببرن تا کلی بازی کنیم و کیف کنیم...

امروز واسه اولین بار کوله پشتی کیتی م رو که دایی امیرحسین جووووونم واسم هدیه آورده بود رو انداختم پشتم و وای که چقدر مامی جونم واسم ذوق کرد...

نزدیک های ساعت 10 بود که خاله سمانه با مامی تماس گرفت و گفتش که آتریسایی حاضره و مامی جونم گفت که الان بیدارش میکنم و حاضر میشه؛ اینجوری شد که مامی جونم اومد و بهم گفت که خوشگل مامانی میخواد بره مهد با نی نی های ناز بازی کنه، منم فوری پا شدم و گفتم بریم... بریم...

اول صبحونه م رو خوردم و بعد لباسهام رو تن کردم و آماده شدم که مامی کوله پشتی خوشگلم رو آورد و دادبه دستم و من کلی از دیدنش ذوق کردم...

میســـــــــــــــی دایی جون مهربووووووووونم

بعد مامی گفتش که دوست داری بندازی پشتت، منم گفتم آیه... آیه...

مامی هم انداخت پشتم و هم من ذوق کردم و هم مامی جونم کلی واسم ذوق کرد و تا تونست قبل از رسیدن خاله سمانه جون، فیلم و عکس گرفت...

واااااای باز هم سورپرایز

از

عمو یاقوت مهربووووووون خودم

اولین کوله پشتی من

اولین کوله پشتی کیتی من

اولین کوله پشتی کیتی من

اولین کوله پشتی کیتی من

از مامی میخوام که زودی بیاد، بریم دیگه

آره خودم الان در رو باز میکنم 

اولین کوله پشتی کیتی من

اولین کوله پشتی کیتی من

اولین کوله پشتی کیتی من

بابای مامی... بابای مامی...

اولین کوله پشتی کیتی من

الان هم تازه از مهد برگشتیم و منم دارم شیطونی میکنم و تا مامی بیاد تو میخوام زودتر برم تو...

اولین کوله پشتی کیتی من

بعد از اینکه از مهد اومدیم خاله سمانه جون رفتن خونه شون و من و مامی هم اومدیم پیش بابایی تا بابایی جونمم کوله پشتیم رو ببینه و کلی واسم ذوق کنه، که با دیدنم کلی ماچ مالیم کرد و بعد با مامی رفتیم پرفسور کوچولو تا مامی چند تا کتاب واسم بخره؛ بعد از اینکه مامی چند تا کتاب خوب رو واسم انتخاب کرد یه ماشین 206 صورتی خوشگل هم واسم خرید تا باهاش قان قان کنم و کیف کنم...

میســــــــــی مامی جونم

بووووووووس

ماشین 206 صورتی من

از مامی میخوام که دیگه ازم عکس نگیره

این ریختی شدم!!!...

ماشین 206 صورتی من

الان هم دارم قان قان میکنم...

ماشین 206 صورتی من

آتریسا جون بازدید : 263 سه شنبه 07 بهمن 1393 نظرات (7)

مامی جونم همین الان اومد تا منو بیدار کنه یهویی خنده ش گرفت و گفت خوشگل مامی چرا برعکسی خوابیدی، چرا ببعی رو پرت کردی اونوری، خودت این وری، مگه با هم قهرین؟!؟

کلی عکس و فیلم از این مدلی خوابیدنم گرفت و کلی هم خندید و ماچم کرد...

عمو یاقوت عزیز

دوستت دارم

 

خوابیدن من

جدیدترین شعر من

چند روزی میشه که وقتی بابایی از سر کار میادش خونه منو بغل میکنه و می بردم بالا و میگه...

اون بالا چیه؟؟؟                 منم میگم: آغه ... یا میگم: قار قار...

بابایی: چی میخوره؟؟؟                منم میگم: آل... ( آلبالو) یا آلو...

بابایی: به شما نمیده؟؟؟             من: نه نه نه... ( سرم هم تکون میدم)

بابایی: کیشش کن...                  من؛ دستهای خوشگلم و تکون میدم و میگم: کیییییش... کییییش...

چند وقتی هست که شب ها وقتی پا میشم و به مامی میگم جیش... وقتی مامی می بردم، حالا که میام بخوابم میگم: هیییییییییییییییییس... هییییییییییییییییییییس بابایی لالا...

یاد گرفتم اسم مامی رو صدا بزنم...

روز جمعه بود که بابایی مامی رو صدا زد و منم فوری بلند گفتم تییده( سعیده)... وااااااااااااااااای که مامی و بابایی چقدر خنده شون گرفته بود ولی اصلا به روم نیاوردن؛ آخه مامی میگه یاد نگیره بگه بهتره...

ولی من همش خوشم میاد و یهویی میگم و بعدش به مامی نگاه میکنم و میخندم...

آتریسا جون بازدید : 253 شنبه 04 بهمن 1393 نظرات (10)

                                 

هــــــــــــورا هــــــــــــورا

ماهـــــــه شدم 

امروز 4 بهمن ماه من بیست و یک ماهه شدم و خیلی خوشحالم که هر روز دارم بزرگتر میشم و چیزهای زیادی یاد میگیرم و ...

امروز خیلی به من خوش گذشت، چند وقتی بود که مامی جونم دلش میخواست اگه بشه منو به مهد ببره تا با بچه ها بازی کنم و کیف کنم، چند روز پیشا منو به مهدی که نزدیک خونه مون بود برد ولی از اونجا خوشش نیمد واسه همینم با یکی از همکارهای قدیمیش تماس گرفت که الان شده بود مسئول مهدکودک های شهرستان، (خاله سمیرا که با مامی دوست هم هست) و ازش خواست که یه مهد رو معرفی کنه که بتونه منو ببره تا با بچه ها بازی کنم، البته فعلا هفته ای یک روز یا نهایتا دو روز و هر روز هم نهایتا دو ساعت...

خاله هم گفتش که مهد یکتا یه مهد کم جمعیته که مربی هاشم آشنا هستن و مطمئن حتی سینا جیگری ، پسر خاله سمیرا هم همونجاست...

این جوری شد که مامی جونم کارهاشو انجام داد و بعد منو حاضر کرد و با هم به مهدکودک یکتا رفتیم و از قضا چند تا از مربی های مهد هم آشناهای مامی بودن و کلی منو تحویل گرفتن و واسم ذوق کردن، اولش بغل مامی چسبیده بودم و از مامی جدا نمیشدم ولی 2 ، 3 دقیقه ای که گذشت رفتم و با بچه ها بازی کردم و کلی کیف کردم...

فعلا قراره که مامی هم بیاد تو مهد بشینه و حواسش به من باشه، البته خانم مدیر مهد میگفتش چون شما آشنایین و گرنه اصلا به پدر مادرها اجازه نمیدیم بیان تو، حتی میگفتش که خودتون هم نیاین بهتره آخه اینجوری زودتر مستقل میشه...

مامی فعلا تصمیم داره با من بیادش تا ببینه چی میشه...

کلی بازی کردم و تقریبا 1 ساعتی که گذشت مامی گفت که حالا بیا بریم، منم میگفتم که نه نه نه... 

مربی های مهد همه میگفتن که ماشالله هزار ماشالله چقدر آتریسایی اجتماعیه، خیلی خوبه که اینقدر زود با بچه ها دوست میشه و باهاشون بازی میکنه...

مامی هم همش میگفت که آره خب آتریسایی هر روز پارک میره اونجا هم دوست های زیادی داره... و این خیلی خوبه...

مامی جونم با اجازه از مربی های مهد کلی عکس و فیلم از من گرفت...

بچه های مهد از دیدن من کلی ذوق کرده بودن

همه دورم جمع شده بودن و میخواستن

با من بازی کنن

21 ماهگی من

ممنونم عمو یاقوت عزیزم 

21 ماهگی من

21 ماهگی من

21 ماهگی من

الان هم من ذوق زده شدم...

21 ماهگی من

سینا کوچولو خیلی دوست داشت با من بازی کنه...

21 ماهگی من

بعد از ظهر مامی جونم مشغول درست کردن ژله شد تا شب وقتی بابایی گلم از سرکار اومدش خونه با هم یه جشن کوچولو بگیریم و امروز واسه من به یاد موندنی تر بشه...

ولی وقتی مامی جونم ژله رو برگردوند اون چیزی که میخواست نشده بود، یهویی بابایی خوش سلیقه ی من اومد و به مامی گفتش که به نظر من این کار رو انجام بدی خوشگل میشه؛ این جوری شد که این مدلی شد و خوشگل شد...

21 ماهگی من

مامی کلی عکس و فیلم از شمع فوت کردن من و بابایی گرفت

21 ماهگی من

21 ماهگی من

 

آتریسا جون بازدید : 391 چهارشنبه 01 بهمن 1393 نظرات (14)

 

 


چند روزی میشه که به مامی جونم اولین قول زندگیم رو دادم...

این جوری...

اول 

مامی میگه: یه دخمل خوب وقتی جیش داره، میگه؟؟؟

منم میگم: جییییییییییییش!!!

مامی: اگه یه وقت یادش بره و واااااای شورتش و خیس کنه؛ دخمل...

من: بدیه...

مامی: اون وقت مامان باهاش...

من: قهره...

مامی:ولی آتریسایی دخمله؛...

من: ماهیه...

مامی:هر وقت جیش داشته باشه؛ میگه؟

من: جییییییییییییییییییییییییش 

بعدش هم انگشت اشاره ی مامی رو با دست کوچولوم میگیرم و میگم: قول... قول...

دیروز صبحی هم وقتی با مامان جونم و بابا جونم تلفنی حرف میزدم همه رو واسه باباجونم گفتم، باباجونمم کلی ماچم کرد و واسم صلوات فرستاد و همش میگفتش هزار ماشالله به نوه ی باهوش و با ادب خودم...


کلی کلمه ی جدید هم یاد گرفتم، هر روز به تعداد واژه هایی که بلدم اضافه میشه و مامی و بابایی هم کلی واسم ذوق میکنن...

چند روزی هست که هوا خیلی خیلی سرد شده و مامی جونم نمیتونه منو ببره پارک واسه همین همش تو خونه باهام بازی میکنه، ولی بعضی وقتها که کار داره و من تنها می مونم فوری میرم و عروسک هایی رو که دوستشون دارم رو میارم و باهاشون بازی میکنم، بعضی وقتها هم مامی زیر چشی حواسش به من هست و کلی واسم بوس میفرسته و همش میگه خدایا شکرت...

ببعیم رو میارم و بهش به به میدم بخوره، حتی اون روزی ماست دادم خورد و حسابی کثیفش کردم!!!...

عروسک بافتنی خوشگلم رو که خیلی دوستش دارم رو هم میارم میذازم رو تاب و خودمم میرم روی صندلی پشت تابم میشینم و هی هلش میدم و میگم تاب... تاب... البته این کار رو از اون روز که با یاسمین جون داشتیم بازی میکردیم یاد گرفتم؛ آخه من نشستم روی تاب و یاسمین خوشگله هم صندلی رو گذاشت پشت تاب و نشست و هلم میداد و منم کیف میکردم و یاد گرفتم که عروسکم و این مدلی تاب بدم...

اون روزی هم مامی جونم منو شکار کرد و کلی عکس و فیلم از تاب دادن عروسکم از من گرفت...

عکس های من

تاب دادن عروسکم

تاب بازی عروسکم

تاب بازی عروسکم

تاب بازی عروسکم

تاب بازی عروسکم

تاب بازی عروسکم

خودم و لوس کردم

تاب بازی عروسکم

الان هم مامی میگه عشق مامان کیه

منم میگم: من

با دستهای کوچولوم میزنم به شکمم و میگم مــــن

تاب بازی عروسکم

چند روزی هست که صبح ها زودتر بیدار میشم و برنامه ی خاله شاه دونه رو میبینم، آخه جدیدا خیلی دوستش دارم...

آخر برنامه ش وقتی میگه بچه ها دست ها رو ببرین بالا و دعای خوشگل میخونه منم دست هام و میبرم بالا و مامی جــــــــــونم کلی واسم ذوق میکنه؛ حتی دیروز از این حرکت من کلی اشک تو چشاش جمع شد و اومد یه ماچ آبدار از من گرفت و بعدش همینجور هم اشک هاش سرازیر شدن... 

آتریسا جون بازدید : 403 شنبه 27 دی 1393 نظرات (13)

دیشب بعد از خوردن شام وقتی هنوز از صندلیم پایین نیمده بودم، مامی جونم شروع کرد به لاک زدن ناخن هام و منم فوت میکردم تا زودی خشک بشن...

بابایی به مامی گفت که بیا امشب از این آناناسه به آتریسایی جونمم بده بخوره؛ ببینیم دوست داره، که منم فوری گفتم آناناس... واااای که چقدر مامی و بابایی واسم ذوق کردن و ماچم کردن...

بابایی آناناس رو گذاشت رو صندلیم و بهم گفتش که بابایی این هم آناناس شما، مامی هم چند تا عکس و فیلم از آناناس گفتن من گرفت و بعدش هم بابایی جونم آناناس رو داد به من تا بخورم...

منم خوشم اومد و خوردم ...


هفته ای که گذشت مامی جونم من و به آتلیه برد تا یه عکس خوشگل واسه تقویم سال 94 واسم آماده کنن و عکسی که حاضر شد خیلی ناناز شده، ولی مامی فعلا عکسش رو نمیذاره تا یهویی با تقویمم که آماده شد بذاره...

جدیدترین کارهای من

یاد گرفتم شعر عمو زنجیر باف رو بخونم...

مامی میگه: عمو زنجیر باف              منم میگم: ب.... له

مامی میگه: زنجیر منو بافتی            منم میگم: ب.... له

مامی میگه: پشت کوه انداختی        منم میگم: ب....له

مامی میگه: بابا اومده                     منم میگم: بابا....

مامی میگه: چی چی آورده             منم میگم: چیشمیش... (( از امروز یاد گرفتم ))

مامی میگه: باصدای چی؟؟؟           منم  میگم: میو... میو ...

و شعر توپولویم توپولو رو هم یاد گرفتم با مامی بخونم...

مامی میگه: توپولویم                     منم میگم: توتولو...

مامی میگه: صورتم مثل                منم میگم: هوووو....

مامی میگه: صورت!!!                    منم میگم: ماهی دارم...( دستهام رو هم میکشم رو لپهام)

روز پنج شنبه هم که تلفنی با دایی امیرحسین جـــــــــــــونم حرف میزدم هر چهار تا شعری رو که بلد شدم واسش خوندم و کلی ذوق کردم... و همش تا شب میگفتم دایی... دایی

خیلی دوست دارم مثل شما آدم بزرگها حرف بزنم ولی هنوز زوده نمیتونم؛ بعضی وقتها هم کلمه ها رو میگم و بعضی وقتها هم به زبون خودم میگم...


این هم عکس های دیشب من با آناناس

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

من و آناناس گفتن واسه اولین بار

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

باز مامی جـــــــونم منو شکار کرد

واسه این عکسهام کلی فدام شد و منو ماچ مالی کرد

من و آناناس گفتن واسه اولین بار

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

بابایی وقتی دید من این مدلی شدم و دارم برنامه م رو نگاه میکنم

کلی خنده ش گرفته بود

من و آناناس گفتنم واسه اولین بار

 

آتریسا جون بازدید : 395 شنبه 20 دی 1393 نظرات (18)

اون روزی نشسته بودم بغل بابایی؛ مامی جونم میوه آورد بخوریم...

بابایی دو تا خیار رو تو دستش گرفت و از من پرسید کدوم بزرگتره و من اونی که بلندتر بود و تپل تر بود رو به بابا نشون دادم و گفتم این...

بابایی کلی واسم ذوق کرد و از مامی خواست تا اون هم یه همچین سوالی رو از من بپرسه و من با انگشتهای نانازم فوری به اون بزرگتره اشاره کردم...

مامی و بابایی خیلی واسم ذوق کردن و خدا رو شکر کردن، مامی همش میگفت الهــــــــی من فدای خوشگل باهووووشم بشم...

چند روزی هست که مامی یه سوال از من میپرسه؛ مثلا دو تا انگشترهای دستش رو به من نشون میده و میگه کدوم خوشگل تره و من همش اونی که مروارید داره رو نشون میدم و میگم این...

مامی به بابایی گفت، بابایی جونم اصلا باورش نمیشد که من زیبایی رو تشخیص میدم و همه جوره من و تست کرد و باز هر دوشون کلی واسم ذوق کردن...

و این جوریه که دیگه مامی شال هاش و به من نشون میده و میگه کدوم خوشگلتره بپوشم و منم از هر کدوم خوشم بیاد اشاره میکنم و میگم این...

چند روزی میشه که بابایی جونم هر کلمه ای رو میگه منم فوری تکرار میکنم ...

بعضی وقتها کاملا درست و بعضی وقتها هم یه کوچولو غلط املایی دارم

مثلا میگم تهران؛ مامی میگه دایی کو؟؟؟ میگم نیست! میگه کجاست میگم تهرانه...

میمون رو ببینم فوری میگم میمون... خرچنگ رو هم دیشب از بابایی یاد گرفتم، بگم...

لاکی رو هم یاد گرفتم بگم... آقا پلیسه رو هم کاملا میشناسم و از دیشب از بابایی یاد گرفتم بگم ... الیس...

اون روزی رفته بودیم پارک یه نی نی بامزه بود که اسمش کنعان بود و منم خیلی دوست داشتم باهاش بازی کنم؛ دست مامی رو گرفتم و گفتم بیا... بردمش پیش نی نی و گفتم بشین... بعد دست نی نی رو گرفتم و گفتم بیا... 

دو تایی با هم کلی بازی کردیم و آخر سر یاد گرفتم صداش کنم و بگم کعان...

یاد گرفتم دستهام و ببرم بالا و بگم خدایا...


وقتی صدای اذان رو میشنوم از مامی میخوام که فوری جانماز واسم بندازه تا الله کنم و چادر نماز خوشگلم رو که مامان جون عزیزم واسم دوخته رو بیاره تا رو سرم بندازم و حتی یاد گرفتم که قرآن بخونم... مامی بهم یاد داده که هر وقت قرآن دیدی باید ببوسی، واسه همین کلی میبوسمش  و میخونم...

ممنون عموی مهربووووووونم

منم دوستون دارم  

قرآن خوندن من سر نماز

قرآن خوندن من سر نماز

قرآن خوندن ن سر نماز

قرآن خوندن من سر نماز

قرآن خوندن من سر نماز

قرآن خوندن من سر نماز

دیروز جمعه بود و بابایی مهربوووونم خونه بود، صبح که از خواب پاشدم کلی با بابایی بازی کردم و بعد بابایی گفت میخوای بری برف بازی و منم گفتم آره... برف...

و این جوری شد که رفتیم تا کلی برف بازی کنیم، تو ماشین خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم همه جا سفیده و فوری گفتم برف... مامی کلی ماچم کرد و گفت دوست داری بازی کنی... منم گفتم آره...

یه کوچولو بازی کردیم و زودی اومدم تو ماشین آخه هوا خیلی سرد بود؛ ولی بابایی جونم رفت و روی برف ها اسم من و نوشت و کلی بوس فرستاد واسم و مامی هم کلی فیلم و عکس از بابایی گرفت...

نوشتن اسم من روی برف

میســــــــــــی بابایی جونم

دوستت دارم هوار تا

بووووس

تعداد صفحات : 40

درباره ما
Profile Pic
وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین. آتریسا یعنی دختر زیباروی،الهه زیبایی،دختری از جنس آتش و آذرگون ........ من آتریسا هستم، 4 اردیبهشت 1392 ( 24 آوریل 2013 ) ساعت 8:50 صبح روز چهارشنبه با وزن 3/800 کیلوگرم وقد 51سانتیمتر دربیمارستان امام خمینی توسط دکتر لیلا جعفری عزیز متولد شدم . ازاین به بعد خاطراتمو تو وبلاگم میزارم ... و خیلی خوشحالم که به دیدن وبلاگم اومدید؛ امیدوارم لحظات خوشی رو در وبم سپری کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • جراحی فک پایین جلو آمده
  • عزیز مــــــادر
  • ۞۞بغض مشکى۞۞
  • کلبـــــــــه غم
  • ♥❤♥ دختر باروني ♥❤♥
  • وب سایت تفریحی 9 فان
  • ♥کلبه عشــــــق♥
  • حس من
  • امير آرسام خان و مامان سولماز
  • ♯♩♪♫♬♭♮ ♥ ƬƛƦԼƛƝ ♥♯♩♪♫♬♭♮
  • ♥ عاشقانه هانا مامان بابا آریا ♥
  • *شاهزاده* ماهان
  • یک مرد یک زندگی
  • خاطرات محسن
  • دانلود آهنگ جدید
  • آلبوم عکس های گل پسرم ( امیرحسین جون )
  • طراحــــــــــــــی امیرحسین ( عاطفه جون )
  • ✿ツ گل یخیــــღــツ✿
  • سایت تفریحی dellster
  • ... مرجع دانلود بیت و / HDLBEAT.IR
  • ♥بوسه خیال♥
  • دنیـــــــــای بارونی مــــــن
  • آوا بست
  • مرسانا قند عسل مامان و بابا
  • الکی خوش ها
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا (( زیبا ساز وبلاگهای کودکانه))
  • آرتین... مرد کوچک خانه ما...
  • ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ
  • ミ★ミلاچــــــینミ★ミ
  • آبتاب (تفریح و سرگرمی)
  • خاطرات آتریسا جون
  • لاريسا جون
  • ♥♥یک فنجان آرامش♥♥
  • تاتی تاتی عسلم
  • جشن تولد تم دار
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • مارینا جـــــــــون
  • ♥♥♥مهتابی به رنگ ســــــــــرخ♥♥♥
  • lovely
  • عاشقانه
  • دهکده عشق
  • فروشگاه اینترنتی جامع
  • سبک زندگی کودک
  • آندیا تک گل بوستان عشق
  • آتریسا جون
  • دختر بهاری
  • یسنا دختر ناز مامان
  • ویانا ... هدیه ی زیبای خداوند
  • رزبلاگ
  • تارا تک ستاره ما
  • ترنم بهار ...... نازنین زهرا جون
  • درسا جون
  • شکلک ها ی متحرک و زیبا
  • تابستون داغ
  • سایت فروش بازدید جهت کاهش رتبه الکسا
  • می نویسم برای دخترم
  • اشک تنها
  • دخترم تارا
  • سلام موزیک لینکش کن
  • بهونه ی زیبای زندگی ( کوروش جون)
  • آنیتا عسل مامان و بابا
  • امیر و یاس عزیزمان
  • آوا و اهورا جون( دوقلوهای افسانه ای من )
  • دنیای تصاویر متحرک
  • دنیای شکلک و زیبا ساز وبلاگ
  • امیرعلی ستاره مامان
  • سایت تفریحی یاسمین
  • رهام هستی مامان و بابا
  • ***احساس شیشه ای***
  • ♥دخترک طراح ♥
  • آنیسا (مانند عشق )
  • کارن عشق زندگی
  • مانلی من تو زیباترین لبخند خداوندی
  • ♨..آشپزيهاي مامانم..♨ مامانم چی برام پخته؟
  • ثنا دخمل دوست داشتنی مامان
  • ღღღ [̲̅د̲̅][̲̅و̲̅][̲̅ر̲̅][̲̅ی̲̅] [̲̅ا̲̅][̲̅ز̲̅] [̲̅ت̲̅][̲̅و̲̅] ღღღ
  • رادین نفس خاله
  • مامان آتریسا کوچولو
  • هستیا جون ( نفس مامان و بابا )
  • خاطرات آریسا
  • دخترونه
  • دنیای من<< رقیه کوچولو >>
  • وبلاگ غمگین واحساسی وعاشقی و...
  • دو عاشق
  • توپ گذر؛ بزرگترین مرجع دانلود و سرگرمی
  • تست روانشناسی
  • سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک زیبا
  • همه چی
  • نازنین جون
  • divooneha
  • آرسام کوچولو... پسری مامان... عسلی بابا
  • B..O..M..B..O..M
  • ღ✿ღدخترونهღ✿ღ
  • دخملا و پسرای خوب بیان تو
  • پرنسس زیبای ما ( آتریسا کوچولو )
  • دنیا فرشته مامان و بابا
  • دخملی شکلک
  • فردا گستر، نرم افزار، فن آوری، سلامت، تجارت
  • دانلود سریال جدید
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    ارسال مطلب جدید


    ارسال مطالب جدید


    آمار سایت
  • کل مطالب : 240
  • کل نظرات : 1723
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 285
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 638
  • بازدید ماه : 1,484
  • بازدید سال : 10,854
  • بازدید کلی : 282,031
  • کدهای اختصاصی
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی


    سفارش کد بارشی

    کد ِکج شدَنِ تَصآوير


    کد حرکت متن دنبال موس