دیشب من و مامی و بابایی جون جـــــــــونم به عروسی پسر یکی از همکارهای بابایی دعوت بودیم و مامی من واسه اولین بار ناخن های دست های من و لاک زد و کلی واسم ذوق کرد و فوری به بابایی جونم نشون داد و اون هم کلی فدای انگشت های کوچولوی توپولیم شداز قبل مامی جونم و خاله سمانه تصمیم گرفته بودن که من و یاسمین جون لباس عروس بپوشیم و این جوری شد که دیشب واسه اولین بار لباس عروسی رو که عمه ناهید بابایی جونم واسه تولدم به من هدیه داده بود پوشیدم و مامی جونم و بابایی هم کلی فدام شدن و منم هی خودم و لوس کردم خیلی خوش گذشت، خاله سمانه جون که از ما زودتر به تالار رفته بود یه جای خوب واسه ما نگه داشته بود واسه همین من همش وسط بودم و تا تونستم شیطونی کردم و یه کوچولو هم نانای کردم و دس دسی هم کردم
دیروز بعد از ظهر وقتی مامی جونم می خواست قطره آهن بده بخورم یهویی متوجه شد که دوازدهمین مرواریدم هم نیش کرده و خدا رو شکر کرد و به بابایی گفتش که حالا آتریسایی 12 تا دندون خوشگل داره الهــــــــــی مامانی فداش شه
چند تا کلمه جدید یاد گرفتم...
اول از همه گل ها رو دیگه میشناسم و وقتی میبینم فوری میگم گل........... حتی دیشب وقتی رفته بودیم دنبال ماشین عروس یکی از میدون ها رو که دور میزدیم ؛ وسطش یه دونه گل داشت و منم همش میگفتم گللللللل... گللللللل...
امروز وقتی مامی ازم پرسید که اسمت چیه جیگر طلایی اولش میگفتم تا....... تا...... بعدش یه بار هم گفتم آت..... سا........ وااااااااااای که چقدر مامی واسم ذوق کرد و من و ماچ مالی کرد
این هم عکس هایی که دیشب مامی جونم از من گرفته