و
مروارید هامم جوونه زدن
دیشب وقتی مامی جونم داشت دندون هام رو تمیز میکرد متوجه شد که جفت نیش های بالایی هم جوونه زدن و به بابایی گفتش که خدا رو شکر این دو تا هم در اومد، ولی هیچ کدوم اندازه ی این دندون نیش ها آتریسایی رو بی اشتها نکرد...
آخه تقریبا 10 روزی میشه که خیلی کم غذا میخورم، حتی امروز وقتی بابایی وزنم رو با ترازو چک کرد متوجه شد که نیم کیلو تو همین چند روز کم کردم و کلی با مامی واسم غصه خوردن، بعد از ظهری مامی رفته بود تو عکس های پارسالم همین موقع میگشت و همش بغض میکرد که وااااااااااااااااااای بچه م چقدر لاغر شده...
وااااااای که واسه این عکس هام ، مامی کلی فدام شد
و از اینکه این همه لاغر شدم دلش گرفت...
مامی کلی فدای بند بند دستهام شد...
( عموی مامی وقتی من رو واسه اولین بار دید، میگفت سوسیس کالباس منه)
مثل همیشه
میســـــــــــــــــی عمو یاقوت جوووووووونم
و اما امروز من
بعد از ظهرها وقتی از خواب پا میشم بعضی وقتها از مامی میخوام که شیر بده بخورم، میرم و روی تابم میشنم تا مامی واسم بیاره و با هر بار خوردنم هم مامی جونم کلی تشویقم کنه...
امروز وقتی رفتم روی تابم نشستم از مامی خواستم که شیر موز واسم بیاره و ببعی جونمم با خودم بردم روی تاب، یه کوچولو که خوردم فوری به ببعی عزیزمم تعارف کردم و بهش دادم بخوره و هی میگفتم به به به...
اینجا بود که مامی کلی عکس و فیلم گرفت
همین الان از خواب بیدار شدم
موهامم ژولی پولیه...
ببعی جونم شما هم بخور، تنها تنها نمی خورم که!!!
امروز جمعه ست و بابایی هم خونه ست، واسه همین ظهری بعد از خوردن ناهارم که به زور دو سه قاشق بیشتر نخوردم با مامی و بابایی جونم رفتیم پارک و منم که عاشق الاکلنگم کلی کیف کردم با بابایی جـــــــــــــــــــــونم...
بابایی میگفت منم وقتی کوچولو بودم الاکلنگ رو از بقیه بیشتر دوست داشتم، مامی هم میگفت خب بلــــــــه دیگه دخمل لوس باباییشه دیگه...
بعد اومدیم خونه و من خوابیدم و اتفاقات بالا، تا اینکه غروب شد و خیلی دلگیر شد آخه فردا هم روز اربعینه و اصلا حال و هواش فرق میکنه...
مامی به بابایی گفت بریم بیرون که خونه طاقت نمیکنیم، اینجوری شد که رفتیم بیرون و وقتی بابایی یه کوچولو دور زد خوابم برد و وقتی برگشتیم خونه هم بیدار نشدم و همونجوری مامی گذاشت توی تختم بخوابم...
الان هم من خوابم و مامی هم که هنوز خوابش نمیاد، اومد تا خاطرات امروزم رو ثبت کنه...
جدیدترین کلمات من
زنبور رو کاملا میشناسم و وقتی مامی یا بابایی جونم میگن زنبوره چی میگه؟؟؟
فوری میگم ووووووزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز...
شتر رو کاملا میشناسم و وقتی عکسش رو میبینم میگم ... اتر... ( ش رو خوب نمیگم )
وقتی یه کار اشتباه میکنم، که مامی یا بابایی جونم رو ناراحت میکنم، فوری میگم بشید((یعنی ببخشید)) و یه بوس خوشگلم از لپشون میگیرم تا لبخندشون رو ببینم و ذوق کنم...